روز مرگی
صبح
شب
تکرار
و
تکرار
کجاست ان ناجی
که بیاریم بیاید
و
زندگی
را برایم
معنا کند...........
جان شیفته من
بدنبال چیست
ر هائی!!!!!!!!
رهائی از یوغ
تمام تعهدها
و
پرواز بسوی
بلندای
بیکران
ازادگی
ازادی از تمام بندها........
تو که با نیزه آتشت
رودخانه جان مرا آب میکنی
تا با رهائی از یخ
شتابان جاری شود
بسوس اقیانوس مقصدش
روشن تر حتی
وحتی تندرست تر
ازاد
در خواستنی ترین خود داری
بدین سان
معجزه ترا
ستایش میکنم
ای معجزه گر من........
دریا
در زیر ضربات پاروها
راه را برای قایق باز کرد
او دست از پارو زدن برداشت
چشمش را به دریا سپرد
و
ذهنش را به خیالات
مرد دریا.......
مرد دریا
فقط یکبار
به رویاها یمان
می آید..........
دریچه ای برویم بازشد
واینک من
به ارامی از خواب برخواستم
گمان بردم
غوطه ورم
زندگیم
تا کجا گسترده است
و
شب
چه زمان اغاز
خواهد شد.....