ساده است ستایش گل
چید نش
واز یاد بردن اینکه
آبش باید داد
ساده است ستایش عشق
عاشق شدن
واز یاد بردن اینکه
عشق
........ می خواهد !
دست هایم کوچک نبودند
برای ماندنت بامن
هیچ وقت
که ماندنت
بزرگ نبود برای دست هایم
هیچ وقت
نازنین..........
باران بهانه بود
که تو
زیر چتر من
تا انتهای کوچه بیائی
و دوستی
مثل گلی بشکفد
در میان مان .......
مهان می پرسد
عشق چه رنگیست
سبز است سرخ سفید آبی نارنچی ......؟
می گویم
بی رنگ است
در هر قالبی قرار گیرد
همان رنگست
عشق
آن سوی من
آن سوی تردید
آن سوی اگر اما شاید .......
عشق نیاز زندگیست
در هر رنگی ....
نیمه شب
در تاریکی شب
خفاشی بر پشت من
با نقابی بر چهره
چون دلقکی خندان
می مکد خون مرا
ای شب
چشمان مرا با کلاه دلقک
به پوشان.........