سلام پالینا جان...این یکی را هم دوست داشتم...مثل تمام آن دیگری ها..رفتم سه روزه نشستم...نبودی چرا پس...دلتنگت می شوم زیاد...هر وقت دلتان خواست بگویید بیایم دنبالتان برویم جایی بنشینیم ...قهوه ای بخوریم ...حرفی بزنیم...
سلام با اینکه داستانت رو خوندم و خوب هم نوشتی ولی به نظرم تیکه تیکه که نوشتی کمی از ریتم افتاده ولی مشخصه که زیاد داستان خوندی و خوب می تونی بنویسی. منم خیلی دسو دارم یه داستان بنویسم اما اصولا چون تنبل هستم این کار رو نمیکنم. قوشچی از پادگان قوشچی شش کیلومتر فاصله داره و کنار دریاش هم خیلی باحاله. بخصوص زیر باران و کنار موجهای دریا یه حال عجیبی به آدم دست میده. از این اتفاق خیلی خوشحالم و امیدوارم که بازم بنویسی. به دلیل اینکه نمیتونم لینکی به لینکام اضافه کنم (تو وبلاگ گفتم که مشکل از بلاگ اسکای هستش) والا بهت پینهاد تبادل لینک میدادم هر وقت مشکلم حل شد بهت خبرش رو میدم. موفق باشی
بهار
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1386 ساعت 12:30 ق.ظ
ای کاش میشد چیزی را باور کرد. خیلی خوشم اومد . عیدت هم مبارک.
من به سادگی ظرفم را میان سفره گذاشتم...و هیچ کس ندانست تمام آنچه را که داغ داغ بلعیدم یک گلوله عشق بود که از بزم دیشب جا مانده بود.... باز هم ممنونم...
سلام
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ من آیی که نیستم
سلام
فهمیدن قهر و مهر یکی و یا عشق و خشمش خیلی آسون نیست.
ولی اگه بخواهیم و باور کنیم می توانیم.
شعر خوبی نوشتی و حرفاتو راحت گفتی.
سلام.مصداق نوشته ات فکر کنم.
با غوره سردی وبا مویز گرمیه
تعداد زیادی اینطورین وچقدر ادم با هاشون مشکل دار میشه.
عالی بود وصادقانه
سلام
تو روزگار ما
اصلا باور کردنی وجود نداره
موفق باشی. دوست من
سلام پالینا جان...این یکی را هم دوست داشتم...مثل تمام آن دیگری ها..رفتم سه روزه نشستم...نبودی چرا پس...دلتنگت می شوم زیاد...هر وقت دلتان خواست بگویید بیایم دنبالتان برویم جایی بنشینیم ...قهوه ای بخوریم ...حرفی بزنیم...
سلام
با اینکه داستانت رو خوندم و خوب هم نوشتی ولی به نظرم تیکه تیکه که نوشتی کمی از ریتم افتاده ولی مشخصه که زیاد داستان خوندی و خوب می تونی بنویسی. منم خیلی دسو دارم یه داستان بنویسم اما اصولا چون تنبل هستم این کار رو نمیکنم.
قوشچی از پادگان قوشچی شش کیلومتر فاصله داره و کنار دریاش هم خیلی باحاله. بخصوص زیر باران و کنار موجهای دریا یه حال عجیبی به آدم دست میده.
از این اتفاق خیلی خوشحالم و امیدوارم که بازم بنویسی.
به دلیل اینکه نمیتونم لینکی به لینکام اضافه کنم (تو وبلاگ گفتم که مشکل از بلاگ اسکای هستش) والا بهت پینهاد تبادل لینک میدادم هر وقت مشکلم حل شد بهت خبرش رو میدم.
موفق باشی
ای کاش میشد چیزی را باور کرد.
خیلی خوشم اومد .
عیدت هم مبارک.
سلام.
اخه من هم همین جوریم
چه کنم؟
همیشه همینطوره بین دو راهی و سرگردانی میمونی و باز همیشه همینطوره به حرف دلت گوش میکنی و بعد پشیمون میشی . .
دوست داشتی سر بزن به جشن تولد یک دوست که خیلی هم تنهاست توی این جشن . . .
قشنگی ها رو باور کن و بقیه را فراموش
من به سادگی ظرفم را میان سفره گذاشتم...و هیچ کس ندانست تمام آنچه را که داغ داغ بلعیدم یک گلوله عشق بود که از بزم دیشب جا مانده بود....
باز هم ممنونم...
Great Post