در قاب روزهای پرکسالت تعطیلی
غروب را می کشم
و سایه بی حوصله گی را
به میخ دیوار می کوبم
بی قراری از هر شاخه ای
آویزان می شود روی زندگی ام
روی سقف روی اتاق
روی حجم بی حرف تلفن
روی کلمه های سکوت
روی دوپای موازیم
که چهار گوشه اتاق را به هم می دوزد
ودر کسالت سنگین جمعه
از مسیر بی چراغ می گذرد
تا به شب برسد........
سلام خوشحالم که دوباره مینویسی.موفق باشی
بعضی وقتها غروب و دلتنگی و بی حوصلگی با عصر جمعه دست به دست هم میده و بعد جور آدم و بهم میریزه . . .
خوشحالم که بعد از مدتها مینویسی . . .
کاش حرفی میزدی دلم از سکوتت گرفته
سال نو و فصل بهار مبارک باد
به روزم و دعوتید