سالهای عمر گذشتند از پی هم
چهره ام پر از خطوط تجربه است
شادیها تنک غمها عمیق
اینک که در انتهای راهم
پر از ترسم
ترس از نیاز به دیگران
فرزند وهمراه
ترس از چرا گفتن ها چرا کردن ها نتوانستن ها
و جه سخت است
میخواهم
تنها باشم
بی ترسی بی خاطره ای
و پنجره را بگشایم
افتاب را حس کنم
قدم بزنم
جای بنوشم
و بخندم
سلام پالینا مر30 سایتتون عالییییییییییه
ادامه بده دیگه هر روز سر میزنم چیزی نمی بینم
پیش منم بیا
مدتها بود نبودی امیدوارم مداوم باشد
موفق باش