هرچه سنگ انداختی
رد شدم
حالا کوه را اگر جا به جا کنی
خورشید را سد راهم قرار دهی
عبور میکنم
در آینه وجودت بنگر
شاید
دیو خشم درونت
عیان شود.....
سهم من از یک فنجان ....
قاب عکسهائیست که
چشمانشان را به من اجاره دادند
تا بهتر ببینم
تا زندگی کنم......
کجاست آن بازی های کودکی
در آغوش گرفتن ها
هم صحبتی
که اینک
با خشم درون از چرخش روزگار
می سوزاند
تمام گل های یادگار
سهم من یک فنجان از .........
تو گل می شوی
من پروانه
تو قد میکشی
من آب می روم
بزرگ می شوی
ترک بر می دارم
خرد می شوم
دهان باز می کنی
می بلعی مرا
ویونس می شوم من
در دهان تاریک غم.......
همیشه چیزی هست
به اندازه رویاها
ای کاش در این هوای ابری
آرزوهایم
کمی هم
تو باران می شدی.........
سلام پروانه
از گل چه خبر
سنبل
شقایق
آلاله
بنفشه
شکر
شکفته اند
زمین هرچه دارد رو میکند
بهار آمده است .........