عطر نارنجی بامداد
می نشیند بر پرده اطاق
عقربه های ساعت دیواری
خوابند دوباره
ومی گریزند از بیداری
امروز هم که زمستان
که زمستان است وبرف
وکودکان برفی
در اسمان بی افتاب
خورشیدند
ومن
تنهائی هایم را
در گوشه های خاطراتم می بافم
تا در مرزهای بی چراغ چه کنم هایم
پنجره ای به گشایم
به افتاب........
سلام
آثارتان عمیق و زیباست
بسیار سپاسگزارم
سلام و درود بر شما
امیدوارم همیشه موفق و پیروز باشید
بعد از مدتها دستخط شما مرا به وجد آورد ممنون که نوشتی حتی اگه کلماتت پر باشه از تنهایی . . .
حدیث مهربانم... روزهای زوج بدجوری درگیرم کرده ...... ولی همیشه می یام اینجا ... غمگین نباش .خب ؟
سال نو مبارک و خجسته باد