دریا
در زیر ضربات پاروها
راه را برای قایق باز کرد
او دست از پارو زدن برداشت
چشمش را به دریا سپرد
و
ذهنش را به خیالات
مرد دریا.......
مرد دریا
فقط یکبار
به رویاها یمان
می آید..........
دریچه ای برویم بازشد
واینک من
به ارامی از خواب برخواستم
گمان بردم
غوطه ورم
زندگیم
تا کجا گسترده است
و
شب
چه زمان اغاز
خواهد شد.....
انجیرها
از درختان فرو می افتند
خوب وشیرین اند
پوست های سرخشان
از هم باز می شوند
ایا
می شد
من
برای انجیرهای رسیده
باد شمال باشم ؟
شب است
اینک تمام چشمه سارهای پریشان
بلندتر سخن میگویند
وجان من نیز یک چشمه سار جوشان است
شب است
تنها اکنون تمامی نغمه های عاشقان
بیدار می شوند
وجان من نیز یک نغمه عاشق است
چیزی خاموش ناشده
خاموش ناشدنی در درون من است
که میخواهد به زبان بیاید
اشتیاقی برای عشق در درون من است
که خود به زبان عشق سخن میگوید
شب است
کلام عشق جاری میشود
نور می شود
اه
که چه شب بودم........