-
باران
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1387 00:23
همیشه چیزی هست به اندازه رویاها ای کاش در این هوای ابری آرزوهایم کمی هم تو باران می شدی.........
-
بهار
شنبه 25 اسفندماه سال 1386 20:34
سلام پروانه از گل چه خبر سنبل شقایق آلاله بنفشه شکر شکفته اند زمین هرچه دارد رو میکند بهار آمده است .........
-
تنهائی
سهشنبه 30 بهمنماه سال 1386 23:22
چقدر تنهاست دلی که روزی هزاربار خاطره می سازد ای نیاز گریه کدام هق هق پاکت خاطره را خواهد شست تا تنهائیم را با دیگری قسمت کنم.....
-
مرگ گریز ناپذیر
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1386 00:59
در سالگرد فر اغ تو به عکس تو در حبس قاب می نگرم یاد سرخوشی های گذشته مرا شرمنده می سازد در شب عزای تو "> مادر پس سر فرو می دارم مرگ گریز ناپذیر است........
-
چهره
یکشنبه 30 دیماه سال 1386 23:57
خطوط روی صورتم در آینه پیداست که گذشت زمان را به یادم می آورد با یک بغل خاطره ایکاش می شد هر خطی را با حذف خاطره ای از چهره ام پاک کرد...........
-
انتظار
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 00:48
تا تو در چشم در آیی دیگر مرا چشم دیدار نیست آه ( منم آن ) جوان بی جوانی...........
-
اندوه
دوشنبه 19 آذرماه سال 1386 23:27
پر از اندوه ام در حاشیه باد که تازیانه ام می زند سیلابی پا کشیده برمن که خیسم می کند از رطوبت چشم پوششی دوباره ام می باید پر از اندوه ام ...........
-
راهی
سهشنبه 6 آذرماه سال 1386 00:11
با سو سوی ستاره هاست که کوه پا برجاست باید کوله بارم را ببندم به تنهائی بدون همره وهم سفر اگر شوق دیدار سپیده دم نبود چه کسی یلدای سیاه جامه را با درون زمهریرش به صبح می رساند کی نسیم سحر گاهی تا دیار شبنم پر می گرفت اگر سرخ نبود اگر نیلی نبود اگر سپید کی فلق می دمید باید کوله بارم را ببندم به تنهائی من خود سرخم نیلی...
-
اینجا
جمعه 11 آبانماه سال 1386 00:36
اینجا گذر زمان به سنجش ماه است بی روزنه آفتاب اینجا چشمان گویا افسانه ای بیش نیست دست وپاگیر تر از تاریکی اینجا چراغ دار پیر فلک فانوس ستاره ها را نمی افروزد اینجا چیز تازه ای نیست مثل همیشه در روی همان پاشنه میگردد اینجا ............
-
هنوز در سفرم
شنبه 14 مهرماه سال 1386 23:21
نفسی در من زندانی بود می بایست پر می گرفتم تا دیار روشنان درون عمق شادی چشمان مهربانی آغوش مهربانان انبوهی سبز درختان تا هوائی تازه آنجا که گستره مهتاب زندگیست در چهره پیر وجوان وخورشید آزادی هنوز در سفرم.........
-
(سیا)
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 07:07
به ناگاه حس ناخوشایندی را درک کردم چشم هایم باز شد چشم هائی را که همیشه باز می پنداشتم چشم هائی که صادق بودند چشم هائی که فقط صداقت را می دیدند به ناگاه صداقت دروغین را هم دیدند حس نا خوشایندی را درک کردم........
-
طاقچه
چهارشنبه 14 شهریورماه سال 1386 03:27
قدم کوتاه است آنقدر که دستم به طاقچه نمی رسد آنجا که در گذشته گانم برایم رمز نیک بختی به جا گذاشته اند حیف که کوتاه قدم..............
-
جرا؟
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 22:30
چشم در چشم نگاه در نگاه نمی دانم چرا نیست مهر و صفا ؟
-
مهرنوش
دوشنبه 25 تیرماه سال 1386 21:57
چشمان من اجاق خاموش است لال تر از وادی بی گذر باد چشمان من دو پولک اند که بی فروغ تر از غروب به دنیا می نگرند کاش زبانی درنگاهم بود با چراغی که لب به گلایه از تو می گشودم وبا چراغم راه بدون تو را می پیمودم........
-
لحظه
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 21:52
قرن ها همان گونه که آفتاب بر می تابد و مهتاب در شب جوانه می زند لحظه ها در گذرند عبث یا پر بار اینکه علف در طوفان پایداراست یا ته سیلاب گل می ماند مرا چه سود لحظه ها در گذرند من به زمین وگذشته چسپیده ام نه به آسمان و آینده لحظه ها در گذرند..........
-
آئینه
شنبه 2 تیرماه سال 1386 01:00
آئینه ای بر دیوار چهره ای در آن با خطوط گذشت زمان و صدای تپش یک قلب با گرمای فراوان کیست در آن پیر یا جوان ؟
-
باران
دوشنبه 21 خردادماه سال 1386 23:40
بوته پرورده در گلخانه که هیچ گاه فراوانی فصلها برایش معنا نشده نه هرم گرما چشیده نه بلور برف دیده با گرمی گلخانه می روید وبا سردی آن می میرد لبان تشنه اش همیشه سوگوار قطرات باران است من هرگز قدمی با بهار بر نداشتم.........
-
قاب خیس پنجره
چهارشنبه 9 خردادماه سال 1386 23:26
وقتی که دلتنگم با سیاهی شب هم رنگم وقتی که دلتنگم با باران اشک هم سنگم وقتی که دلتنگم پر از دردم گیاه زردم ناگاه در قاب خیس پنجره یاد تو می آید با یک بغل بوسه ظلمت دور می شود نور می شود ومن دوباره می رویم..........
-
پنجره
پنجشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1386 00:46
کم کم روز در شب رنگ می بازد با خورشید خشمگینش چه بی لک است پنجره آسمان بی آفتاب ومن پر از اندوه می شوم آه دم کردن چای را از یاد برده ام .......
-
فراموشی
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 22:43
معلم به من یاد نداد فراموشی را بخش کنم میگفت این واژه زیبا نیست مادر بزرگم میگفت محبت را فراموش نکن فراموشی خوب نیست تو میگفتی فراموشم نکن که عاشقت بودم حالا همه رفته اند من با فراموشی چه کنم ؟
-
فاصله
شنبه 8 اردیبهشتماه سال 1386 23:48
این فاصله چیست که بین ماست میدانم نه تو میگوئی نه من ! میدانی نیاز من به تو نیاز کویر ست به آب سبزه ست به آفتاب شب ست به مهتاب این فاصله چیست که بین ماست .....
-
بی خوابی
شنبه 1 اردیبهشتماه سال 1386 23:48
گاهی که مهتاب از این جا می گذرد بارها و بارها پای خود را در عطر باران به جا مانده شست وشو میدهد سوای شب های بیخوابی من !
-
زندگی کن
شنبه 25 فروردینماه سال 1386 21:56
با طلوع خورشید شمارش لحظه ها را آغاز میکنم تا شب از راه برسد شب در تن پوش تاریکی پیچیده همه جا سیاه وسکوت یکسان با چنین خلوتی به دور از هیاهو به دوراز من تو ما چشم به رویا می گشایم زشت وزیبا تا طلوعی دوباره به من میگویند زندگی کن!
-
باور
پنجشنبه 16 فروردینماه سال 1386 22:51
چه را باور کنم عشقت را ..... خشمت را مهرت را ...... قهرت را که چه سهل وراحت با کوچکترین نسیمی یا وزش بادی تغیر پذیر اند وچه سریع در تقابل نور وظلمت اسیر اند ایکاش می توانستم به باوری از تو برسم..........
-
دریچه
پنجشنبه 9 فروردینماه سال 1386 00:52
به وسعت دریا شاید گسترده تر با همان شکوه پرنده ای بال افشان براین گستره آبی به سفری بی نشان دور می شود مثل سرنوشت من در همه عمر مثل شب که همیشه از راه می رسد مثل همین غروب امروز آخ از اینه وبهار خاموش عمر من که با پرنده دور می شود..........
-
بهار
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1385 23:14
بهار آمده است با شکوفه با ابرهای فراوان با باران های ناگهان با همان آبی دیوانه کننده آسمان با سیل رنگها ..... عطرها ....... خاطره ها با دل خواستن های سمج وبی امان بهار آمده است........
-
زندگی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1385 00:30
دستم به سیب رفت کنار درخت باغ با حضور آفتاب در روشنائی ست که سبز سبز است ودریا آبی و سیب سرخ که تاریکی دخمه تو به توی نیستی ست خورشید زندگیست ........
-
اوار
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1385 01:14
کلید رادر در می چرخانم خانه خالی بر می آشوبد و آستانه پنجره تا چار چوب قاب عکس در سکوت یاد آور دورانیست که دیگر نیست با نگاه مشتاق کودکانه ام که دیگر کودک نیستند نگاه میکنم به خاطرات بدون تکرار نمیدانم کنون کیستم بزرگ مانده در کودکی یا کودک بدون بالندگی ........
-
خزان زده
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1385 23:39
بر درختی در بالاترین شاخه شبیه چیزی بودم نه پرنده ! نه پروانه ! شاید برگ زردی که پستی وبلندی سینه ام دریا بود وزندگیی ماهی خارداری درگلو کی بادی خواهد وزید که مرا از شاخه جدا کند تا رهگذر رهروان شوم................
-
حسرت
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1385 23:48
طاقچه پر از عکسهای توست که می خندی و آینه دلم روشن از نگاهت همیشه نبودنت را چگونه باور کنم توئی که بودنت ، بودن مهر بود وخانه کوچکت پذیرای دلهای غریبه وآشنا.......